۱۳۸۶/۱۰/۰۵

چه زود یک سال گذشت ...
یک سال پیش تو همچین روزهایی ،
ارکستر ملی و تالار وحدت و فرهاد فخردینی ...
و عمو ، دور از همسر و فرزند ...
و حالا ،
باز هم ارکستر ملی و تالار وحدت و فرهاد فخردینی ...
و عمو در کنار خانواده اما ، دور از اقوام ...
...
اون روزها عمو چقدر افسرده شده بود ...
چقدر دلتنگ خانواده بود ...
چقدر غصه می خورد ...
چقدر به فکر فرو می رفت و در ناراحتی غوطه ور میشد ...
و حالا اون دلتنگی ها شاید در قالبی دیگه باز اومده باشه سراغش ...
اما لااقل کنار همسر و بچه هاشه و همین غنیمته ...
...
سال پیش این موقع دغدغه ام سربازی بود و رهایی از این بار ... ،
امروز از اون دغدغه خبری نیست اما ،
دغدغه های دیگه در قالب های جدید ظاهر شدن ...
که البته نباید لزوما ازشون گله مند بود که شاید ،
زندگی بی دغدغه معنایی نداشته باشه ...
....
چه زود یک سال گذشت ...
چه زود ...
...
..
.

۱۳۸۶/۰۹/۲۵

گاهی وقتا یه مسئله ای که
میتونه به راحتی و بدون دردسر حل بشه ،
همراه میشه با هزاران دردسر و گرفتاری ...
بعد پیش خودت میگی عجب شانسی داری ها !
چقدر باید وقت و انرژی صرف حلش کنی ...
...
بعد از حل مشکل ،
تازه می فهمی مواجهه با این همه دردسر ،
چقدر واست مفید بوده!
چون حالا تجربه های ارزشمندی رو کسب کردی که
در مواجهه با مشکلات مشابه به کارت میان ...
و منجر میشن به قوی تر شدنت در زمینه های مختلف ...
...
..
.

۱۳۸۶/۰۹/۱۶

آرزوهات رو یه جا یادداشت کن ... ،
و یکی یکی به خدا بگو ...
خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره که ،
چیزی که امروز داری "آرزوی" دیروزت بود ...
...
..
.