۱۳۸۵/۰۳/۱۰

روزهايي ، بيش از هميشه نا اميد ميشوم
و خسته و بيزار از زندگي ...
و ناگهان كورسوي اميدي در "ذهنم" جوانه ميزند!
خستگي و بيزاري و نا اميدي ،
جايشان را به شادابي و نشاط و اميدواري ميدهند ...
اي كاش اين شور و نشاط ،
ماندگار بود و ابدي ...
و اي كاش ،
دوباره خستگي و بيزاري از راه نميرسيد ...
...
..
.

۱۳۸۵/۰۳/۰۷

واقعا مواجهه با يك مطلب طنز ،
يك كاريكاتور ،
و يا در بدترين حالتش يك "توهين" ،
اين همه ولوله و سر و صدا و ... رو مي طلبه ؟
آيا اين ناشي از بي جنبگي اين عزيزان نيست ؟
آيا حيثيت اين بزرگواران* تا به اين حد كوچك و نحيفه ،
كه با يك مطلب بر باد ميره ؟
يا اگر منطقي تر رفتار بشه نشونه ي "بي غيرتي" شون تلقي ميشه ؟؟؟
آيا معني "غيرت" اينه ؟؟؟
...
بدا به حال ما ...
كه حالا حالاها كار داريم تا رسيدن به يك جامعه سالم ،
كه رفتارهاي مردمش ، منطقي و عقلاني باشه نه نشات گرفته از تعصبات ...
چه خوب بود اگر جواب توهين و تهمت و حرفهاي ناروا رو ،
با منطق و گفتگو و آرامش مي داديم ...
چه خوب بود ...
اما ، حيف ...
كه ما هنوز نمي تونيم با يكديگر ،
درست و صحيح و با تكيه بر عقل و منطق ، "گفتگو" كنيم ...
افسوس ، افسوس و صدها بار ديگر افسوس ...
...
..
.
* مشكل تنها از هموطنان آذري نيست و همه ما به نوعي دچار اين مشكل هستيم ...
به راحتي به همديگر تهمت مي زنيم ، به سادگي يكديگر را مسخره مي كنيم ...
فرهنگ و اعتقادات و سنتهاي همديگر را در چشم بر هم زدني زير پا مي گذاريم!
و اساسا خنديدنمان هم ، "باهم" نيست كه "به هم" است!
واكنش هايمان هم متعصبانه است و نه از روي عقل و منطق و انديشه ...
انتقاد پذير هم نيستيم و از طرف ديگر راه صحيح انتقاد كردن را هم ياد نگرفته ايم!

۱۳۸۵/۰۳/۰۲

٩ سال گذشته ...
اما هنوز زيباست!
آن شور و شوق و آن يكپارچگي ...
آن همه انرژي ...
آن همه فرياد!
...
دوم خرداد فراموش ناشدني است ...
همان طور كه سيد عزيز! ،
با وجود تمام كاستي ها و ضعف هايش ،
همچنان دوست داشتني است ... (*)
...
يادش گرامي و جاودانه باد!
...
..
.
* حتي اگر مردمان اين سرزمين با نهايت بي انصافي ،
تمام پيشرفت هاي اين ٨ سال را به هيچ انگارند...
و به جاي انديشه در مورد ضعف ها و كاستي ها
و خطاهاي "خويش" ، تمامي مشكلات را
به گردن ديگران بيندازند! بي آنكه حتي لحظه اي ،
با خود به خلوت بنشينند كه در اين ساليان ،
و در اين ميان ، "خود" چه كرده اند ؟

۱۳۸۵/۰۲/۲۹

خيلي بده كه آدم كارش گير يه آدم بد قول بيفته ...
امروز به شما يك قول ميده و فردا به بهانه اي زير قولش ميزنه ...
بعد دوباره چند روز بعد به شما قول صد در صد! ميده كه حتما اين بار
خوش قولي خواهد كرد و باز هم در دقيقه 90 به دليل مشكلي زير قولش ميزنه ...
باز هم از اونجايي كه شما خيلي آدم ساده دل! و اميدواري هستيد ،
( يا شايدم چاره ديگه اي نداريد! )
گول قول بعديش رو ميخوريد و فكر مي كنيد كه اين بار ديگه هر جور شده
از بد قولي خبري نخواهد بود ...
اما چشمتون روز بد نبينه كه اين بار هم باز همون موضوع تكرار ميشه ...
و جالب اينجاست كه اين آدم مدعي هم هست كه "اصلا" آدم بد قولي نيست ...
ولي خوب ، بد قولي او كاملا مشهود و واضحه ...
و از اون مهم تر اينكه براي شما و كارتون "اساسا" ارزشي قائل نيست ،
چرا كه به هر حال او ميتونسته كار شما رو هم ،
يكي از مشكلات خودش در نظر بگيره ...
و يا لااقل در دفعات بعدي قول صد در صد به شما نده ...
...
در هر حال ،
خوبه كه آدم اگر از وضع خودش مطمئن نيست به كسي قول نده ...
و اگر قول داد ،
با وجود دشواري زياد ، به قولش عمل كنه ...
چرا كه در غير اين صورت ،
روزي خود ، قرباني يك آدم بد قول ديگر خواهد شد!
...
..
.

۱۳۸۵/۰۲/۱۹

اين هم از نمايشگاه كتاب و مطبوعات …
به مانند هميشه شلوغ و مملو از مردمان اين سرزمين ...
آن چنان كه گويي همه مشتاق خواندن اند و
عاشق كتاب و مطالعه و ...
و اي كاش واقعا اين گونه بود و
اين مردمان بيش از اين ، مطالعه و خواندن كتاب را جدي مي گرفتند ...
( هر چند شايد واقعا هم اين گونه باشد! كه در آن صورت جاي اميدواري دارد )
...
در چندين غرفه حتي توقف هم نمي توانم بكنم ،
از بس كه جمعيت زيادي منتظر و مشتاق خريدن كتاب اند ...
هر چند اين موضوع مختص بعضي ناشران خاص است ...
به همين دليل ، خريد كتاب از اين غرفه ها را
به چند روز ديگر موكول ميكنم ،
كه شايد در آن روز ، راحت تر بتوان كتاب ها را مورد كنكاش قرار داد!
...
در هر حال اما ،
زيباست ديدن مردماني كه از اين غرفه به آن غرفه ،
رهسپارند براي ديدن و خريدن كتاب ...
چرا كه هر چه باشد از اشتياقشان براي خريد خورد و خوراك و پوشاك و ... ،
مفيدتر و تحسين برانگيزتر! به نظر مي رسد ...
...
..
.